همسر شهید رنجبر: «علیاکبر» مردمدار و یتیمنواز بود/ با اینکه مجروح بود دنبال امتیاز و جانبازی نرفت
تاریخ انتشار: ۱۷ بهمن ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۴۳۱۲۷۶۷
به گزارش گروه دیگر رسانههای خبرگزاری فارس، شهادت سرهنگ شهید علیاکبر رنجبر، جانشین پاسگاه انتظامی «بیدزرد» استان فارس در جریان درگیری با مردی شرور، همراهی مردم با مدافعان امنیت را به همراه داشت. شهید رنجبر قبلاً هم در جریان درگیری با اوباش دچار جراحت شده بود، اما به دنبال سهمیه نرفته و گفته بود جراحتهای وارد شده را برای خدمت به امنیت کشور متحمل شده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
چند سال با شهید زندگی کردید؟
۲۰ سال با علیاکبر روزهای به یاد ماندنی داشتم؛ و دو فرزند. یک پسر ۱۴ ساله و یک دختر هشت ساله داریم.
شهید رنجبر یک نظامی بود که باهم ازدواج کردید؟
بله او، استخدام ناجا بود که زندگیمان را شروع کردیم.
درباره خصوصیات اخلاقی شهید بگویید.
پدر علیاکبر هم بازنشسته نیروی انتظامی بود و ۹ سال قبل فوت کرد. او هفت خواهر و برادر داشت و پیرو شغل پدر در نیروی انتظامی استخدام شد. او بسیار خانوادهدوست و مهربان بود؛ فردی متدین و با ایمان بود و هیچ نماز قضایی نداشت. او مردمدار و یتیمنواز بود و مخارج چند بچه یتیم را پرداخت میکرد.
دیگر خصوصیات اخلاقی او این بود که هر تلاشی از او سر میزد تا گرفتاری مردم را حل کند. وقتی که به سختی زیادی میافتاد، گلایه میکردم، اما او میگفت، این باقیات الصالحاتی است که برای ما میماند. حدیث داریم خواسته مردم از شما امتحان الهی است و ما باید در این امتحان سربلند بیرون بیاییم.
با اقوام و فامیل بسیار خوشبرخورد و صمیمی بود، به همین خاطر با رفتنش دل همه را سوزاند. روز تشییع پیکر که بعد از اتمام نماز جمعه برگزار شد، همه مردم در مراسم تشییع شرکت کردند و آنقدر شلوغ شد که همکاران خود علیاکبر تلاش زیادی کردند تا برای مردم اتفاقی نیفتد. ما از همه آنها تشکر و قدردانی میکنیم. با دیدن کلیپ و بچههایم همه در این مراسم شرکت کردند و جمعیت زیادی جمع شد. او در اخلاق نیک و رفتار درست اسوه و الگو بود. شهادتش ما را خیلی ناراحت کرد، اما او جز این لیاقتی نداشت و حقش شهادت بود.
رابطه فرزندان با پدر چگونه بود؟
علیاکبر پدری صمیمی و مهربان بود. آنقدر که بچهها پشت در مینشستند تا پدرشان از سر کار برگردد. او برای آشنایی بچهها با زیارت و ائمه (ع) آنها را به شاهچراغ و دیگر زیارتگاهها میبرد، اما قبل از زیارت آنها را بازار میبرد و بعد از خرید و خوردن غذا به زیارت میبرد. میگفت، بچهها اینطور زده نمیشوند و همیشه شوق زیارت دارند. برای همین بچهها شرایط سختی دارند و به آنها خیلی سخت میگذرد.
قبلاً در جریان عملیات دچار حادثه شده بود؟
بله. یادم میآید چند سال قبل در منطقه جهرم با چند نفر از افراد شرور درگیر شد و در آن درگیری پایش شکست و جراحی شد. دنبال امتیاز و جانبازی نرفت. میگفت برای مملکت خدمت میکنم و این اتفاقها پیش میآید. او معلولیت خدمتی گرفت، اما یک لحظه از عرصه خدمتش دور نشد. وقتی از او خواستم چند روز بیشتر در خانه بماند و استراحت کند، قبول نکرد و به سر کارش برگشت.
درباره آخرین خداحافظی بگویید.
من خانهدار هستم. آن روز هم مثل روزهای قبل گفت: معصومه جان از دست من راضی هستی، مرا حلال کن!
دلم تکانی خورد و گفتم: این چه حرفی است، مگر نمیخواهی برگردی؟! گفت: به هر حال کارم سخت است، شاید دیگر برنگردم. همیشه نگرانش بودم و هر وقت سر کار میرفت پشت سرش آب میریختم و داخل جیب لباسش دعای سلامتی گذاشته بودم.
خبر شهادت چگونه به شما رسید؟
وقتی شوهرم به مأموریت میرفت، خودم بچهها را کلاس یا باشگاه میبردم. آن روز وقتی با بچهها به خانه برگشتیم، اقوام و خانوادهها تماس میگرفتند و حال شوهرم را میپرسیدند. به آنها گفتم چرا حال علیاکبر را از من میپرسید، با شماره خودش تماس بگیرید و با خودش صحبت کنید. کمی گذشت به دلشوره افتادم، ساعتی گذشت که فهمیدم شهید شده است.
درباره وداع آخر بگویید.
وداع آخر و آخرین دیدار ما در دارالرحمه شیراز در گلزار شهدا اتفاق افتاد. اما آنقدر شلوغ شد که نتوانستم آنطور که باید با او خداحافظی کنم.
با دستگیری قاتل خیلی آرام شدم. مرا بردند و او را دیدم. صحبتی نکردم فقط او را دیدم تا دلم آرام بگیرد.
بچههای من برای امنیت مردم یتیم شدهاند. از آنها انتظار دارم شوهرم و همه شهدای عزیزی را که برای حفظ امنیت و اقتدار این کشور به شهادت رسیدهاند، فراموش نکنند.
انتهای پیام/
منبع: فارس
کلیدواژه: استان فارس مدافع امنیت علی اکبر بچه ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۳۱۲۷۶۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
روز خلیج فارس با شهنواز
خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: حبیب احمدزاده نویسنده و پژوهشگر به تازگی یادداشتی را به بهانه روز خلیج فارس و یک عکس یادگاری، با عنوان «روز خلیج فارس با شهنواز» نوشته است.
مشروح متن این یادداشت در ادامه می آید:
این عکس را اواخر دهه هفتاد، امیرواحدی رفیقم از ما رفقای جنگش و استاد همایون شهنواز کارگردان دلیران تنگستان گرفت دم دهانه ورودی خلیج فارس به اروند رود روبروی شهر فاو عراق در سفری که نتیجه اش شد عاشق شدن استاد شهنواز به دریاقلی سورانی و نجات ابادان با دوچرخه.
از راست اسدالله، قبصه چی که جز لج و لجبازی با ما دیدبانها بلد نبود، وقتی بالای دیدگاه بودیم و ازش درخواست شلیک روی دشمن میکردیم، میگفت: باز این فرعون ها صبحونه شون را تو بهترین هتل دنیا خوردند رفتن بالا فکر میکنن ما قبضه چی ها نوکر و بردشون هستیم و تو این گرما دست به سینه دستوراتشون، وقتی هم اولین شلیک کردی بعد فرمایشاتشون تازه شروع میشه حالا شلیک بعدی پنجاه تا بالا بیست به راست دومی از راست پرویزه که بخاطر کفتراش تو جنگ مونده و هشت سال ماند و ماند و هشت بار مجروح شد یکبار شش گلوله تیربار، یک بارش سی و شش تا ترکش، یک بار دیگه چشم راستش و یک بار هم که روی تخت بیمارستان جنگی با ان خونریزی شدید و قطع نشدنی رگ بین دو پا میگفت:
دیگه به من نگید پرویز بگید پروین
و جراحش غش کرده بود از خنده
و بعد اون سمت چپی استاد شهنواز، اقا قاسم مسئول و پدر ما کوچولو بسیجی های مقر اسکله هشت که از همان روزهای اول جنگی با رفیقش حسین لدن (مادر همون بچه ها) وقتی فهمیدن بعثی ها، تو جاده خروجی شهر ابادان مینی بوس و اتوبوس و سواری مردم بیگناه را میگیرند و هرکس ریش داره را پیاده و به اسارت برده و یا اعدام صحرایی میکنند قسم خوردند تا ابادان از محاصره در نیاد ریششون رو نزنند و ریششان بلند شد و بلند شد و و بلند شد تا انکه شانسشون زد و محاصره شهر یک سال نشده شکسته شد وگرنه حالا حالاها هرسال رکورد جدیدتر ریششون تو کتاب رکوردهای گینس جابجا و قیافه هردویشون هم طوری ثبت میشد که تا حالااینقدر گمنام نمونند.
ولی یک سال کمتری بعد، قاسم با برادر کوچکترش رضا که همسن من بود تو مرحله سوم عملیات خرمشهر با هم مجروح شدند وقاسم داغان و مجروح روز ازادی خرمشهر و وسط غریو شادی مردم تو خیابونا بود که ننه قاسم نتوست تحمل کنه و زد زیر گریه و خبر شهادت رضا را وسط شادی اون همه مردم به قاسمش داد.
این عکس را امیر گرفت، که با هم مهمات های خمپاره اسدالله را میدزدیم و بعد به خودش میدادیم که برامون شلیک کنه برای همایون شهنواز اشنایی با این بچه ها اون روز تو دهنه خلیج فارس طوری بود که انگار همرزم های رییسعلی دلواری رو پیدا کرده به هر حال برای من روز خلیج فارس با تمام جغرافیای داخل و بیرون این عکس همگی از این جور آدم ها هستند و بس!
کد خبر 6095029 فاطمه میرزا جعفری